می نویسم برای خودم و خودت



بسم الله

بالاخره رسید، وقت اردو رو میگم

ایشالا کله صبح برپا می زنیم و یه هفته پر جنب . جوش و پر استرس اما پر از شیرینی رو تجربه کنیم

امسال که اردو همزمان با محرم شده حال و هوای خاصی باید داشته باشه

حال و هوای سادگی 

حال و هوای عزاداری های کوچیک که دور از همه هیاهو های شهر تو این دهه که یه گوشه مسجد روستا برگزار میشه

کنار مردمی که برای امامی که فقط سالی چند روز ازش شنیدن عزا میگیرن

اما بار سنگین من برای این مسئولیت بزرگ

اینکه بتونم درست مدیریت کنم

اینکه این چند روز تمام حساسیت ها و کج خلقی هام رو کنار بذارم 

اینکه دلی رو آزرده نکنم

اینکه رسول مهربانی و اخلاق باشم نه یه مسئول نا بلد کج خلق که با یه استرس کوچیک فرو میریزه

این موقعیت یه مرحله سخت و بحرانی برای منه

اما ته دلم امید هست 

امید به کمک خدا ، امید به نگاه امام حسین(ع) ، امید به باب الحوائج که ببینه چقدر می ترسمو دعام کنه

تغییر سخته اما انگیزه که باشه چرخ خودش حرکت می کنه

چه انگیزه ای بالا تر از بنده بودن و بندگی کردن

چه انگیزه ای بالاتر از اینکه بخوای به خدا نشون بدی با تمام بدی هات ، یه جایی یه لحطه ای دلت می خواد براش عزیز باشی

به قول شاعر:

موجیم و وصل ما                             از خود بریدن است


پ.ن: یکم فضا معنوی شد اما لازم بود اینا رو یه جایی به یکی بگم

شاید اون یه نفر شمایی باشی که الان داری اینجا رو می خونی

دعا کن اردوی خوبی برگزار بشه تا بتونیم در حد یه اپسیلون اثر گذار باشیم

و من فرصت خوب بودن رو تجربه کنم

یا علی 

شده یه وقتایی خودتونم ندونید که چرا ارید در مقابل چیزی مقاومت می کنید؟
این چند روز من نمی دونم چرا اما دستم به نوشتن نمیره انگار یکی دستمو از خودکار و کیبورد و هرچیزی که میشه باهاش یادداشت کرد کنار می کشه
اما الان بعد از چند دقیقه ذل (زل) زدن به صفحه لبتاب تصمیم گرفتم بنویسم تا طلسم شکسته بشه
نه از گذشته می نویسم نه از آینده نه حتی از این لحظه 
فقط می نویسم که یادم بیاد چه معجره ایه 
مینویسم تا به قول کتاب " بنویس تا اتفاق بیافتد" خودم جواب خودمو بدم
یه جایی از کتاب میگه " مقاومت پر معناست" و در ادامه توصیه می کنه که دلیل بی انگیزگی و پرهیز خودتون از کاری که تو فکرشید رو بنویسید اولش از عوامل بیرونی بیگید و اون رو گردن دیگران بندازید اما کم کم حقیقت شما رو رها می کنه و از فکرتون خارج میشه
منم می خوام همین کار رو بکنم 
از معجزه نوشتن کم ندیدم اما معجزه وقتی اتفاق میافته که بهش ایمان داشته باشیم
اینکه تو این لحظه چقد به این حرفا ایمان دارم یکم برام نا ملموس و گنگ اما با نوشتن و حرف زدن با خودم حل میشه
یعنی امیدوارم که حل بشه
حالا که حرف این کتاب عالی پیش اومد عکس کتاب رو میذارم تا شما اگه پیداش کردید حتما مطالعه کنید


بعله اینم کتابی که گفتم از وقتی تو نمایشگاه کتاب سالانه بجنورد خریدمش تا همین امروز تاثیرشو تو زندگیم دیدم 
اتفاقا همین دوشب پیش برای دومین بار تمومش کردم اما هنوز کلی انگیزه برای دوباره خوندنش دارم
برم دعا کنید 
روزاتون خوش
پ.ن: اینو نمی گفتم پس ذهنم هی خودشو به در و دیوار می کوبید، اینکه شروع به یاد گرفتن اتوکد کردم ولی دعا کنید مثل بقیه کارام نصف ونیمه نذارمش
به امید دیدار

امروز هشتم مهر ماهه

پس از سال ها اولین مهر بی دغدغه زندگیم رو تجربه می کنم

البته دغدغه درس و مشق و گرنه زندگی ما اونم تو اوج جوونی هیچوقت خالی از دغدغه نیست

تابستونی که گذشت شلوغ، سخت و پر از اامیدی بود برام

به هر دری زدم 

نصفش رو سفر کردم

دوباره تفریحات گذشتم رو تجربه کردم

ولی حالم خوب نشد که نشد

ولی یه آن تو یه روز که از بی کاری مشغول جمع و جور کردن اتاق و اطلاعات لب تابم شدم

یه چیزی مثل روزنه امید بهم تزریق شد

می دونم چرا اونجا تو اون شلوغی ذهن و اطرافم

ولی هر چی بود یه کور سو بود تا به خودم بگم چته بچه جان؟

دنیا به آخر رسیده؟ کسی رو از دست دادی؟ نون نداری بخوری؟ آبروت رفته؟

تو که صحیح و سالمی چته که این عمر سه ماهه رو دود کردی فرستادی هوا

چشمام یکم برق زدن

 انگار یه جرقه روشن شد

اما از شما چه پنهون از همون روز همچنان در گیر خودم و آینده و کلنجار با خودمم

ولی امیدوار تر از قبل

ولی رویا پرداز تر از قبل

ولی ب اراده تر از قبل

آره من الان رو نمودار ینوسی امید و ناامیدی دارم موج سواری می کنم

ولی همین که لبخند هست همین که زندگی رو لمس می کنم همین که حال دعا کردن دارم

یعنی یه پله به جلو رفتن برای من

نمی دونم کجای زندگیم وایستادم

چند روزیه با یه دفترچه سفید منتظر فرصت برای نوشتن هدف و آرزو می گردم

ولی نا خواسته ازش فراری هستم

چرا شو خودمم نمی دونم شایدم می دونم و به روی خودم نمیارم

ولی همین که چشمم به اون دفترچه گلگلی صورتی میافته امید می گیرم

این یه نقطه پرش هست یا نه نمی دونم

حالم بهتره ولی اینکه بهتر می مونه یا نه نمی دونم

فقط می دونم خدا هست

من هستم

امید هم هست فقط باید پیداش کنم

خدا کنه که بشه

که در بیام از این سردرگمی

هر چند باید جنبید

یا علی بگم و حرکت رو بزنم

خدا برکت میده

انشالله


همون مسیر همیشگی 

لبتاب باز

تو نمازخونه خوابگاه

وبلاگ گردی

و در آخر هوس نوشتن

داشتم به این فکر می کردم حس و حال نوشتنم درسته از خودمه اما انگار نوع نوشته هام رو دارم مخلوطی از تمام وبلاگایی که دوسشون دارم الگو می گیرم

نمی دونم الگو گرفتن اینجوری درسته یا نه

ولی الان واقعا فکر کردم اینجا انگار خودم نیستم

خواستم اینجا به خودم قول بدم که از این به بعد حد اقل تو نوشته ها خودِ خودم باشم

می دونی تو دنیای بیرون ما آدما خیلی سخته خودت باشی

اصلا قشنگ نیست که رفتارات با بقیه با هر تغییر درونیت تغییر کنه

اصلا برای همین گفتن هرچه برای خود می پسندی برای دیگران بپسند

همیشه از اونایی که یبار صمیمی میشن یه بار غریبه یه بار عادی خوشم نیومده

همینطور از اوایی که نمی دونن تکلیفشون چیه و تکلیف تو رو هم مشخص نمی کنن

از اونجایی که خودم بلاتکلیف دائمی هستم پس نمی تونم در مقابل بقیه خودم باشم

اما نوشتن.

نوشتن داستانش جداست

تو نوشتن نه گوشات میشنوه و نه لبات باز میشه 

نوشتن یعنی خودتی و خدات

یک کلام

نوشتن یعنی آرامش

یادمه بچه تر که بودم غصم که می گرفت، حوصله که نداشتم، اعصابم که خورد بود 

می نوشتم و میسپردم به آب

می نوشتم و میسپردم به آتیش

می گفتم برید که دیگه نبینمتون

ولی حالا

مینویسم و ثبت می کنم

چون دلم برای تک تک روزایی که داشتم تنگ میشه

چون شاید یه روزی یه جایی یکی بخونه و بگه من تنها نیستم

چون خودم باید یادم بمونه که دنیا افتاده رو دور تکرار

پس مینویسم تا زندگی کنم

تا عشق کنم از حس خوب سبک شدن

تا آروم بشم و ادامه بدم

اصلا اگه نوشتن نبود من همچنان باید دنبال یه منبع آرامش می گشتم

فکر کنم برای همینه که خدا به قلم سوگند خورده

خدایی که بهتر از همه ما می دونه چی حالمونو خوب می کنه

دیدی

حالا خودم شدم


شکرت خدای من

به همین صدای اذان

دوستت دارم

کاش دلم بفهمه

کاش عقلم بفهمه

کاش خودم بفهمم



بعد مدت ها سلام

نمی دونم چرا همیشه ته بی حوصلگی هام میرسه به اینجا و نوشتن

الان که ساعت سه و خورده ای شده و من برای قضا نشدن نماز صبحم تو اینترنت وب گردی که نه ولگردی می کنم جز اینجا بودن کاری پیدا نکردم

شاید از معدود دفعاتیه که من فیلم باز حوصله کوتاه تریناشم ندارم

اینجا اومدم تا از حس و حال الانم بنویسم بدون هیچ سانسوری

فرودینم از راه رسید

ماهی که برای اولین بار تو این دنیا نفس کشیدم و شمردن روزهای عمرم شروع شد

و امسال قراره شمع 23 سالگی رو فوت کنم و بیست و جهارمین سالشو شروع کنم

یکم قبل تر که هنوز درگیر درس و رویای آینده و کشتن وقتام بودم فکر نمی کردم امروزم چجوری باید بگذره

راستش کلا آدم سرخوشی هستم از اون آدما که همش تو فکر همون لحظه هستن و حتی تو خیالشونم نمی تونن از آینده نقشی بسازن

حالا که درسم تموم شده و مثل آدم بزرگا مشغول کار شدم و باید زندگیمو بسازم پر شدم از ابهام خب که چی؟

تهش که چی؟ 

اما کنارش از اینکه وقتی از سرکار برمیگردم باید میون درختا از کنار رودخونه عبور کنم لذت می برم و از اینکه دیگه قرار نیست از جواب این سوال که چیکار می کنی طفره برم، لذت میبرم

اصلا زندگی انگار همینجوریه 

اما کسی هست که جواب بده چرا؟

چرا این همه بالا و پایین و چپ وراست داره؟

شاید این همون سوالیه که تو دهه بیست سالگی زندگیم باید بهش برسم

همون سوال که قراره جوونیم رو پر از چالش و حس خوب و بد کنه

درگیرم و نمی دونم این درگیر بودن چقدر درست و به جاست
درگیرم و نمی دونم این درگیری قراره تا کجا دنبالم بیاد

درگیرم و تو این گیرو دار دارم زندگی می کنم

زندگی که نیاز به یه پایش اساسی داره و من بیش از حد تنبل شده نمی دونم از ترس چی مثل بچه آدم نمیشینم که بفهمم و بهترش کنم

نیاز به رفیق دارم

یه رفیق که پا به پام بیاد و منو هل بده

یه رفیق از جنس خودم

از جنس افکار و باورهای خودم

منِ تنبل نیاز دارم یکی بیاد و استارت رو بزنه

ولی حالا هر چی کار نکرده و راه نرفته دارم رو میندازم گردن نبودن یه آدم پایه تو زندگیم

شاید مشکل همون تنبلیه و خستگیه شایدم واقعا یه چیزی کمه

نمی دونم فقط می دونم میون ذهن خواب و بیدارم نوشتن این حرفا که دوباره باید بهشون سر بزنم حرفاییه که یه گوشه بایگانی شده بودن

و حالا از اون گوشه دنج بیرون اومدن و منتظر خلاصی بقیه رفقاشون هستن

باید برم 

اما برمیگردم و دوباره میزنم تو دل تموم بایگانی های ته ذهنم


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

برنامه نویسان پارسی فیلتر شنی چگونه ويندوز نصب کنم؟ پیکاسو طرح تکصدا موزیک یاس نیک تجارت هامین هور رویای پرواز سوغات شهرستان راور استان کرمان ثبت شرکت